ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را

ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را

سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن

به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را

کسی با شوق نخواهد ذوق جسمانی

برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را

گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی

بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را

دل از ما می‌کند دعوی سر زلفت به صد معنی

چو دل‌ها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را

به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم

اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را

نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد

نماید زینت و رونق نگارستان مانی را

دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید

نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را

شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت

اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را


عطار | سنبور دعوی ,کن ,بنمایی ,برون ,پرده ,صد ,تجلی را ,یک دم ,پرده برون ,از پرده ,که منمنبع

شعر 005

شعر عطار 004

شعر 003 عطار

شعر 002 عطار

شعر 001 عطار

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لیموشو محتاج عشق همه چی موجوده باهم موزیک بزرگترین مرجع دانلود موسیقی شرکت نیکتاز پلیمر آذین پاوربانک شیائومی 20000 وب پردازان تهران بازسازی اصولی ساختمان در تهران Newtech آموزش شبکه